خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس كه از سرما لرزیدم...

بس كه این كوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد...

خسته شدم بس كه تنها دویدم...

اشك گونه هایم را پاك كن و بر پیشانیم بوسه بزن...

می خواهم با تو گریه كنم ...

خسته شدم بس كه...

تنها گریه كردم...

می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...

خسته شدم بس كه تنها ایستادم

نظرات شما عزیزان:

آسۆ

ساعت11:46---17 اسفند 1391

- [ایمیل]

اي غمزده! خودت را، از غصه ها جدا كن...
جز جام باده و مي، هر چيز را رها كن...

بايد كه هر چه داري، در راه جا گذاري...
معشوق را چو خواهي، هم جان و سر فدا كن...

طاقت نمانده ما را، از هجر يار جانا...
صبري جميل از لطف، يا رب به ما عطا كن...

آن شيخ را بگوئيد، با رندي ات چه كار است؟...
شرمي از آن لباس و، عمّامه و عبا كن...

انصاف نيست با ما، چون دشمنان درآيي...
نان و نمك چو خوردي، حقّ ِ نمك ادا كن...

چون ميوه اي كه آن را، برمي‌گزيني از ظرف...
اي يار از رقيبان، نام مرا سوا كن...

غم چون در آمد از ره، ره زد تو را، مخور غم...
برخيز در سحرگاه، شبها خدا خدا كن...

قدري بخوان ز قرآن، «اَلنَّجْم» و «ناس» و «رحمان»...
هم اندكي تلاوت، «وَالشَّمْس ِ وَ الضُّحا» كن...

سجادهء عبادت، پهن است و در نمازي...
در آن ميانه، اي دوست، قدري مرا دعا كن...

يارا اگر به چشمت، آمد حقير شعرم...
بگذر ز من و شعرم، بر حافظ اقتدا كن...

هرچند بي وفايي، رامين هميشه گويد...
گر غصه داري اي «ويس»!، تنها مرا صدا كن...


شاعر رامین شهمیرزاد

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: